شعر طنز: شکایت تهمینه از تحریم‌ها

سعید ناظمی – ایران

چو رستم خبر شد ز میدان جنگ

که تهمینه افتاده در پیت رنگ

ز میدان گذشت و سوی خانه شد

ز خود بیخود و سوی جانانه شد

چو آمد نگه کرد در اندرون

زنش دید پا در هوا واژگون

صدا کرد و تهمینه را داد زد

چو تهمینه او دید، فریاد زد

بدو گفت ای همسر پهلوان

ز تحریم‌ها همسرت وارهان

همه جانب خاور و باختر

ز دنیا همه گشته‌ام بی‌خبر

من آواره‌ام طالب هر نیاز

تو هر وعده‌ات گشته نان و پیاز

چپ و راست بر ماست تحریم‌ها

جهان آن کسان کرده تکریم‌ها

یکی نیست گوید به این ناکسان

سفید از شما گشته روی خسان

چو رستم شنید این سخن‌های نغز

که تهمینه از پوست واکرده مغز

نخستین بسی شادمانی نمود

دو لنگه درِ کامرانی گشود

بگفت ای وفادار دیرینه‌ام

کجا دیده‌ای دست پرپینه‌ام

تو دانی کشاورزم و جنگجوی

زراعت نداده به من آبروی

همه باغ من خشک و ویرانه شد

به هر کس که گفتیم، دیوانه شد

ندارم دگر پای راه صواب

مرا خوار کردند در این ثواب

در این راه فرزانه‌ای یافتم

ز هر صحبتش نکته‌ای یافتم

بگفتا بگویم تو را هر چه هست

ز چین آید و می‌شود دست دست

خِرد داشتی ای کشاورز خِنگ

به انگشت خود می‌گرفتی تو رِنگ

به‌جای زراعت به رقص آمدی

در این کار هرگز نمی‌آمدی

چه دانی که تحریم چون آورد

به دیده فقط اشک خون آورد

درست است تحریم بر ما رسید

به ایران‌‌زمین پردهٔ غم کشید

ولی نکته‌ای هست فرمایشی

به ایران و چین نیست فرمایشی

چو ایران شده خانهٔ چینیان

به شادی رسیدند این شرقیان

ز ایرانیان گرچه شرمنده‌اند

به گاه و به بیگاه در خنده‌اند

تو را ذهن بر هر چه انداختی

به یک لحظه آن؛ چینیان ساختی

اگر چه همه چشم بادامی‌اند

به پُرکاری خویشتن نامی‌اند

نه چون ما که با کار بیگانه‌ایم

لطیف و ظریف‌ایم و پروانه‌ایم

ولی در عوض نفت ما جان ماست

که این نفت پیوسته مهمان ماست

در این نفت افسانه و رازهاست

برای فروشش بسی نازهاست

همین بشکند سد تحریم‌ها

به این، دشمنان، کرده تکریم‌ها

همه دشمنان در پی جان ما

همه در پی نفت ارزان ما

«ببندد خدا گر ز حکمت دری

گشاید ز رحمت در دیگری»

به‌جز نفت و چین هر چه در عالم است

به تحریم ما هر چه باشد کم است

چو رستم کلامش به اینجا رسید

ز خشم زنش لرز کردی چو بید

به‌سویش یکی پیت پرتاب شد

دل رستم از زهره‌اش آب شد

چو رستم در این عرصهٔ کارزار

به یک لحظه می‌خواست کردن فرار

خطاب آمد از همدم خانه‌اش

طلب کرد او کل یارانه‌اش

بدو گفت ای شوی ترسوی من

نباشد تو را جای، پهلوی من

من از درد تحریم افسرده‌ام

توانم شده صفر و من مرده‌ام

تو از نفت و چین خاطرت شادکن

لپ گنده‌ات را پر از باد کن

نه این نفت صدساله ذوق آورَد

نه بوی بدش بوی شوق آورَد

چه خوش‌باوری، شوی جنگی من

بیا پاک کن جسم رنگی من

که از این‌همه رنگ، ننگ آیدم

ز تحریم‌ها بوی جنگ آیدم

تو با بودن نفت، تن‌پروری

که تن‌پروری ناورد سروری

همه چشم بر دست چینی کنیم

ده انگشت را سوی بینی کنیم

نه از کار بیگانگان این وطن

شود قطعهٔ سبز باغ عدن

که تحریم‌ها فرصتی دیگر است

همه خلق ایران چو یک پیکر است

به کار و خرد شوق آزادگی

رها می‌کند ملت از بردگی

چو رستم شنیدی سخن‌های زن

فراموش کردی خود و خویشتن

دمی فکر کرد و کمی غور کرد

به خاقان چین پیک مأمور کرد

تهمتن به پیکش چنین یاد داد

تو گفتی که چین جمله بر باد داد

برو سوی دربار او سرزده

بگو جنس بنجل به ایران مده

به آب گل‌آلود ماهی نگیر

کند استخوان در گلوی تو گیر

تو ایرانیان حال خود واگذار

که تحریم ما کرده چین پایدار

همه دوستان جمله مهمان ما

به آتش کشیدند ایران ما

الاغی اگر مفت پیدا کنید

همه خوی وحشی هویدا کنید

به پالان خر هم طمع می‌کنید

همه چشم خود پر ولع می‌کنید

نمک خورده و حرمتش برده‌اید

که از مفت هم مفت‌تر خورده‌اید

به‌ظاهر همه دوست، بل دشمن‌اید

چو این دشمنان در جهان کمترید

ارسال دیدگاه